کد مطلب:150354 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:255

خاستگاه و شاکله ی مدرسه ی حسینی
مدرسه ی حسینی مدرسه ای است برخاسته از مدرسه ی تربیتی پیامبر اكرم (ص) و امیرمؤمنان (ع)؛ مدرسه ای كه به انحراف رفته و رو به اضمحلال بود و حسین (ع) آن را با پرچمی برافراشت كه پیوسته در اهتزاز است.

مدرسه ی حسینی مدرسه ی فهم درست اسلام و دریافت جامعیت آن و ارائه ی آن در هندسه ای صحیح است. این سه امر حیاتی یعنی فهم درست اسلام و جامعیت اسلام و هندسه ی صحیح اسلام، پس از پیامبر دچار آفتهای سخت و دگرگونیهای شگفت شد و با قدرت گرفتن امویان این انحراف و اضمحلال به اوج خود رسید. امویان فهم درست را از اسلام گرفتند و مفاهیم آن را تا آنجا كه توانستند تحریف نمودند. آنان اسلام را از جامعیت انداختند و لباسی تنگ و متناسب با نظام قبیلگی و نژادگرایی و جاهلیت اموی بر تن آن كردند. آنان هندسه ی اسلام نبوی را بر هم زدند و چنان نسبتی از امور دینی بر پا كردند كه منافع آنان تامین و حفظ شود. بدین ترتیب اسلامی شكل گرفت خشن و جاهلانه، بی روح و قشریگرایانه، مبتنی بر مدیریتی خودكامانه. شاخصه های این اسلام كه پس از پیامبر شكل گرفت و در دوره ی امویان تمامیت یافت، در تربیت، سیاست و مدیریت آنان بخوبی قابل مشاهده است.

اظهار این سخن كه یا بیعت با حكومت، و یا پذیرش ذلت و دست كشیدن از حیات، پدیده ی بسیار خطرناكی بود كه پس از پیامبر اكرم (ص) به نام دیانت ظهور یافت. بیعت اجباری، خشونت سیاسی و استبداد دینی، یعنی جلوه های تباهی دین و دولت، حكومت و جامعه را در بر گرفت و رسمیت یافت. امیرمؤمنان علی (ع) در سخنی بدین امر


اشارت كرده و فرموده است:

«اللهم انی استعدیك علی قریش و من اعانهم، فانهم قد قطعوا رحمی و اكفؤوا انائی، و اجمعوا علی منازعتی حقا كنت اولی به من غیری، و قالوا: الا ان فی الحق ان تاخذه، و فی الحق ان تمنعه، فاصبر مغموما، او مت متاسفا. فنظرت فاذا لیس لی رافد، و لا ذاب، و لا مساعد، الا اهل بیتی؛ فضننت بهم عن المنیه، فاغضیت علی القذی، و جرعت ریقی علی الشجا، و صبرت من كظم الغیظ علی امر من العلقم، و آلم للقلب من وخر الشفار.» [1] .

بار خدایا از تو بر قریش یاری می خواهم كه پیوند خویشاوندی ام را بریدند، و كار را بر من واژگون گردانیدند، و برای ستیز با من فراهم گردیدند در حقی- كه از آن من بود نه آنان- و بدان سزاوارتر بودم از دیگران، و گفتند حق را توانی به دست آورد، و توانند تو را از آن منع كرد. پس كنون شكیبا باش افسرده یا بمیر به حسرت مرده. و نگریستم و دیدم نه مرا یاری است، نه مدافعی و مددكاری جز كسانم، كه دریغ آمدم به كام مرگشان برانم. پس خار غم در دیده خلیده چشم پوشیدم و گلو از استخوان غصه تاسیده [2] آب دهان را جرعه جرعه نوشیدم، و شكیبایی ورزیدم در خوردن خشمی كه از حنظل تلختر بود و دل را از تیغ برنده دردآورتر.

آنها معتقد بودند كه «الحق لمن غلب» حق از آن كسی است كه چیره گردد، و با این منطق سیاست خود را پیش می بردند و آن را به نام دین تمام می نمودند. در شورای خلیفه ی دوم نیز این امر جلوه داشت. در آن شورا پس از آنكه عبدالرحمن بن عوف و دیگران با عثمان بیعت كردند و علی (ع) از بیعت خودداری كرد، به آنان فرمود: «شما را به خدا سوگند می دهم، آیا میان شما كسی جز من هست كه رسول خدا (ص) هنگام عقد برادری میان مسلمانان، میان او و خودش عقد برادری بسته باشد؟» گفتند: «نه». فرمود: «آیا میان شما كسی جز من هست كه رسول خدا (ص) درباره ی او فرموده باشد: هر كس من مولای اویم، این مولای اوست؟» گفتند: «نه». فرمود: «آیا میان شما كسی جز من هست كه رسول خدا (ص) به او فرموده باشد: جایگاه تو نسبت به من مانند جایگاه هارون


نسبت به موسی است، جز اینكه پس از من پیامبری نیست؟» گفتند: «نه». فرمود: «آیا میان شما كسی جز من هست كه برای ابلاغ سوره ی برائت (توبه) امین قرار گرفته باشد و رسول خدا (ص) بدو فرموده باشد: این سوره را كسی جز خودم یا شخصی كه از خود من باشد نباید ابلاغ كند؟» گفتند: «نه». فرمود: «آیا نمی دانید كه اصحاب رسول خدا (ص) مكرر در عرصه های جنگ گریختند و من هرگز نگریختم؟» گفتند: «آری، می دانیم». فرمود: «كدامیك از ما از نظر نسب به رسول خدا (ص) نزدیك تریم؟» گفتند: «تو».

در این هنگام عبدالرحمن بن عوف سخن علی را برید و گفت: «ای علی! مردم جز عثمان كسی را نمی خواهند، پس راهی برای كشته شدنت باز مكن!»

سپس عبدالرحمن به ابوطلحه ی انصاری گفت: «ای اباطلحه! عمر به تو چه فرمان داده است؟» گفت: «فرمان داده است هر كس كه جماعت مسلمانان را پراكنده سازد بكشم!»

عبدالرحمن به علی گفت: «در این صورت بیعت كن وگرنه راه مؤمنان را پیروی نكرده ای و ما آنچه را فرمان یافته ایم درباره ات اجرا می كنیم!»

پس علی گفت:

«لقد علمتم انی احق الناس بها من غیری؛ و والله لاسلمن ما سلمت امور المسلمین، و لم یكن فیها جور الا علی خاصه، التماسا لاجر ذلك و فضله، و زهدا فیما تنافستموه من زخرفه و زبرجه.» [3] .

همانا می دانید كه من از دیگران به خلافت سزاوارترم. به خدا سوگند مادام كه كار مسلمانان بسامان باشد و جز بر من بر دیگران ستمی نرود، آن را واگذاشته، مخالفت نمی ورزم. و اجر چنین گذشت و فضیلت آن را چشم می دارم، و به زر و زیوری كه دل بسته اید دیده نمی گمارم.

آنگاه دست دراز كرد و بیعت نمود. [4] .

بدین ترتیب امیر مؤمنان علی (ع) بیعتی مشروط نمود تا اسلام و مسلمانی را حفظ كند و اساس دین را نگه دارد.

آنان فهم قبیله گرایانه و دریافت خودكامانه ی خود از دین را عین اسلام معرفی می كردند و بنیادهایی را بنا كردند كه بعدها جز با قیامی خونبار فرونمی ریخت.


شیخ عبدالله علایلی، اندیشمند و ادیب و مورخ بزرگ معاصر اهل سنت، در سروده های خود خاستگاه و شاكله ی مدرسه ی حسینی را به زیبایی تصویر كرده است:



عری الدین من احلاس شر و فتنه

دواهی طغت و ازور من وقعها الهدی



تیرگیهای شر و سیاهیهای فتنه را از چهره ی دین زدود،

شرها و فتنه هایی كه همه جا را فروپوشانیدند و با فرا رسیدنشان

هدایت از راه راست منحرف گردید.



فهاج امام الحق من كل وجهه

و هاج امام الدین من كل منتحی



پس پیشوای حق از هر سو برای نابودی آنها به پا خاست،

و پیشوای دین از هر ناحیه راه بر پلیدیها بست.



فما قر فی وجه الظلوم و ما التوی

علی مره الظلام او شده الهوی



نه در برابر ستمگران لحظه ای آرام گرفت و رخ برتافت،

و نه از قدرت بیدادگران و شدت عمل خودكامگان بیمی به دل راه داد.



ارادوا به ذلا فكان جوابه

زئیرا كلیث الغاب حفز للشری



خواری سازش را برای او در سر داشتند و پاسخ او،

غریدنی بود همچون شیر بیشه كه برای جنگیدن آماده گردیده است.



سری جاهدا یستندب الروع بغیه

كان الردی فی الذل و العیش فی الردی



به آهنگ جهاد بیرون شتافته چون آرزویی بزرگ خواستار رویارویی جنگ گردید،

هلاكت را در خواری و سازش، و زندگی را در فدا شدن می دید.



تهاوی علی موت الكریم كما هوی

علی منیه من كان یخلو الی المنی



آن چنان به سوی مرگ پر افتخار سرازیر شد،

كه آرزومندی فارغ از همه چیز، به سوی آرزویش سرازیر می شود.



و مر بوادی الموت و الموت طلبه

فیا عجبا هل ثم فی الموت مقتنی؟



در حالی كه گمشده ای به نام مرگ داشت، پا در سرزمین مرگ گذاشت،

شگفتا! آیا گمشده را در مرگ باز می جویند؟




ارادوا به ضیما و ذل ضراعه

ولكن غذی المجد یستعذب الظما



آهنگ آن داشتند كه وی را به زیر بار ستم و خواری درخواست و زاری برند،

لیكن پرونده ی بزرگواری و شكوه، تشنگی را گوارا می یابد.



و قالوا له نعلی سرادق نعمه

علیك اذا ما انت اسلمتنا الیدا



بدو گفتند سراپرده های نعمت را بر فراز سرت بالا می بریم،

اگر دست سازش و تسلیم در دست ما نهی.



تهادی كما لو كان فی مثل طربه

و قال مقال الاعظمی اذا انتخی



نعمتهایی این چنین را به خودشان ارزانی داشت همچون روزگار خوشی،

و گفتاری بزرگوارانه دارد كه شایسته ی بزرگواری چنو است.



اقدم جمعی دون مبدا شرعتی

و احمی حمی دینی و احبوا الی الهدی



همه ی عزیزانم را در برابر مذهبم تقدیم می دارم،

و بدین وسیله از دینم پشتیبانی می كنم و به سوی هدایت گام می نهم.



اقدم ولدی و الاسنه شرع

و استعذب الموت الزؤام لهم رضی



در میان نیزه ها فرزندانم را پیشكش می كنم،

و با خشنودی خاطر مرگ سریع را برایشان گوارا می دانم.



اقدم من ولدی شبیه نبیكم

و شبه نبی الهدی یفدی له الهدی



هماننده ترین فرزندم به پیامبرتان را تقدیم می كنم،

و این همانند پیامبر، همان قربانی است كه دین خود را فدای او می كند.



اقدمه للموت و هو كورده

تفتح، والدین الحنیف له البقا



فرزندی را به مرگ تقدیم می كنم كه چون گل سرخی،

تازه شكفته است، زیرا این دین حنیف است كه با مرگ او پایدار می ماند.




اقدم صنوی للوغی و فتی ابی

و هل مثله حر اذا اجتمع الوری



میوه ی دلم و جوانمرد فرزند پدرم را به آوردگاه تقدیم می كنم،

آن چنان جوانمرد آزاده ای كه در میان آفریدگان هیچ مانندی ندارد.



و من مثل عباس ابی الفضل باسلا

و من مثله نبلا و من مثله تقی



دلیر و پهلوانی چون ابوالفضل عباس را،

بزرگواری شریف همانند او و پروا پیشه ای بسان او.



اقدم من قربای قربان فدیه

حفاظا للدین الله ان یرمی بالدنی



از كسانم قربانیها فدیه دهم،

تا دین خدا برابر پستی محفوظ بماند.



اقدم منهم كل احمس ماجد

اخا شرف یحمی الحقیقه بالظبا



همه ی شجاعان پر شور و با مجد و بزرگواری را تقدیم می كنم،

شرافتمند با شمشیر از حقیقت به حمایت برمی خیزد.



اقدم راسی شاخبا بدمائه

علی ان امد الكف للذل و الخنا



سرم را تقدیم می كنم كه خون فواره زنان از آن برجهد،

لیكن حاضر نیستم به سوی خواری و پستی دست دراز كنم.



لقد رضیت نفسی لاسجرها فدی

و قد رضیت نفسی لانحرها حمی



جانم رضا داده است كه با فدا كردن آن را به رنگ خون درآورم،

و بسی خوشنود است كه در راه حمایت از دینم كارد بر حلقش بمالم.



و یطربنی هذا الانین كانه

بقیس شعوری من لحون علی الصبا



آهنگ ناله ی كشته شدن در راه خدا از هر آوایی مرا خوشتر است،

و آن آوایی است كه بشدت آن را از كودكی احساس كرده ام.



و لو ان اهلی قطعوا اربا علی

لحاظی، كلا، لا احول عن الخطی



اگر همه ی افرادم در برابر چشمانم قطعه قطعه شوند،

هرگز، هرگز، از راه خود گامی باز پس ننهم.




كذاك رجالاتی الكرام تعاقدوا

علی فدی دین الله ان كان یفتدی



همه ی مردانه مردانم بزرگوارانی هستند كه با خود پیمان بسته اند،

خود را فدای دین خدا كنند، همان دین كه دارد فدا می شود.



مقال لعمری صیر الدهر خاشعا

و رجعه، فی كل جیل، اخو مضا



گفتاری است، به جانم سوگند كه روزگار را به خشوع دچار گردانیده،

و در هر نسل طنین انداز شده به اجرایشان وادار كرده است.



كانی بها ذاك الاثیر مجوبا

یطوی النواحی و الرجا بعده الرجا



سخنی است اثیری كه گویی پاسخش را می بینم،

و در هر گوشه و كنار، و دشت و بیابان طنین انداز می شود.



فللمسلم الاسمی شعار مقدس

هما قبلتان للصلاه و للابا [5] .



هر مسلمان بلندهمت و رفعت گرا را شعاری مقدس است،

و او را در زندگی دو قبله است: قبله ی نماز و قبله ی سازش ناپذیری. [6] .

برای دریافت خاستگاه و شاكله ی این مدرسه ی جاری در وجدان بیدار آدمی، لازم است به سه مبنای آن، یعنی فهم درست اسلام، جامعیت اسلام و هندسه ی صحیح اسلام اشاره شود.


[1] ابوالحسن محمد بن الحسين الموسوي (الشريف الرضي)، نهج البلاغه، ضبط نصه و ابتكر فهارسه العلميه صبحي الصالح، الطبعه الاولي، بيروت، 1387 ق. كلام 217؛ در تمام كتاب از ترجمه هاي زير استفاده شده است:

الف. ترجمه ي سيد جعفر شهيدي، چاپ اول، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1368 ش.

ب. ترجمه ي عبدالمحمد آيتي، چاپ اول، بنياد نهج البلاغه، 1376 ش.

ج. ترجمه ي اسدالله مبشري، چاپ پنجم، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1371 ش.

د. ترجمه و شرح فشرده، محمد جعفر امامي و محمد رضا آشتياني، زير نظر ناصر مكارم شيرازي، چاپ اول، مؤسسه ي مطبوعاتي هدف، قم.

ه. ترجمه و شرح علينقي فيض الاسلام، چاپخانه ي حيدري، 1330 ش.

[2] «تاسيدن»: راه نفس بند آمدن، نهج البلاغه، ترجمه ي شهيدي، ص 507.

[3] نهج البلاغه، خطبه ي 74.

[4] عزالدين عبدالحميد بن هبه الله ابن ابي الحديد المعتزلي. شرح نهج البلاغه، بتحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، الطبعه الاولي، درا احياء الكتب العربيه، مصر، 1378 ق. ج 6، صص 168 -167.

[5] عبدالله العلائلي، سمو المعني في سمو الذات او اشعه من حياه الحسين، الطبعه الرابعه، دار الجديد، بيروت، 1996 م. صص 143 -141.

[6] عبدالله علايلي، برترين هدف در برترين نهاد (پرتوي از زندگي امام حسين عليه السلام)، ترجمه ي سيد محمد مهدي جعفري، چاپ اول، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1371 ش. صص 137 -135.